رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
چه آشناست صدایی که رنگ غربت داشت
و دفتر لب او از پدر روایت داشت
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
...و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است