خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود