مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم