گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی