تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم