عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان