کربلا
شهر قصههای دور نیست
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند