فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی