من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی