چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند