چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم