میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند