شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد