تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم