تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری