عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت