شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت