تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!