سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند