بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزدهست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزدهست