وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی