تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است