ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود