وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟