کربلا را می‌سرود این‌بار روی نیزه‌ها
با دو صد ایهام معنی‌دار، روی نیزه‌ها
ز اشک، دامن من رشک آسمان بوده‌ست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بوده‌ست
در قبله‌گه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیت‌الله
می‌زد به رُخم ولی، ولی را می‌کشت
آن مظهر ذات ازلی را می‌کشت
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بی‌محابا ایستاده؟
چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
آتش چقدر رنگ پریده‌ست در تنور
امشب مگر سپیده دمیده‌ست در تنور؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
اینجا فروغ عشق و صفا موج می‌زند
نور خدا به صحن و سرا، موج می‌زند
ای جان جهان، عیان تو را باید دید
با دیدهٔ خونفشان تو را باید دید
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده‌ای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بی‌تو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با این‌همه غم، بی‌کس و تنها چه کنم...
سوخت آن‌سان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
صبح صادق که می‌دمد دل من
سرخوش از بادۀ حضور شود
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
