تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را