پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم