میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم