سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند