خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته