تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود