تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟