تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم