ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست