عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد