تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر