وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر