آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر