چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر