تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود