به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید