من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید