ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی