غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو