تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت