یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است