پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟