تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف