سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان