باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم